Tuesday, March 16, 2010

ایرج میرزا

چو گل افکندمش بر روی قالی دویدم زی اسافل از اعالی

چنان از هول گشتم دست پاچه که دستم رفت از پاچین به پاچه

از او جفتک زدن از من تپیدن از او پر گفتن از من کم شنیدن

دو دست او همه بر پیچه اش بود دو دست بنده در ماهیچه اش بود

بدو گفتم که تو صورت را نکو گیر که من صورت دهم کار خود از زیر

به زحمت جوف لنگش جا نمودم در رحمت به روی خود گشودم

کسی چون غنچه دیدم نوشکفته گلی چون نرگس اما نیم خفته

برونش لیموی خوشبوی شیراز درون خرمای شهد آلود اهواز

کسی بشاش تر از روی مومن منزه تر زخلق و خوی مومن

کسی هرگز ندیده روی نوره دهن پر آب کن مانند غوره

کسی بر عکس کسهای دگر تنگ که با کیرم زتنگی می کند جنگ

به ضرب و زور بر وی بند کردم جماعی چون نبات و قند کردم

سرش چون رفت خانم نیز وا داد تمامش رو چودل در سینه جا داد

بلی کیرست و چیز خوش خوراکست زعشق اوست که این کس سینه چاکست

No comments:

Post a Comment