چو گل افکندمش بر روی قالی دویدم زی اسافل از اعالی
چنان از هول گشتم دست پاچه که دستم رفت از پاچین به پاچه
از او جفتک زدن از من تپیدن از او پر گفتن از من کم شنیدن
دو دست او همه بر پیچه اش بود دو دست بنده در ماهیچه اش بود
بدو گفتم که تو صورت را نکو گیر که من صورت دهم کار خود از زیر
به زحمت جوف لنگش جا نمودم در رحمت به روی خود گشودم
کسی چون غنچه دیدم نوشکفته گلی چون نرگس اما نیم خفته
برونش لیموی خوشبوی شیراز درون خرمای شهد آلود اهواز
کسی بشاش تر از روی مومن منزه تر زخلق و خوی مومن
کسی هرگز ندیده روی نوره دهن پر آب کن مانند غوره
کسی بر عکس کسهای دگر تنگ که با کیرم زتنگی می کند جنگ
به ضرب و زور بر وی بند کردم جماعی چون نبات و قند کردم
سرش چون رفت خانم نیز وا داد تمامش رو چودل در سینه جا داد
بلی کیرست و چیز خوش خوراکست زعشق اوست که این کس سینه چاکست
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment